دوباره اومدم بعد از هشت سال

گذشت این سالهای عمر و تک تک مطالبی که اینجا درج شده همه خاطره ای توی خودش داره

و تک تک کامنت هایی که برام گذاشتن

گاهی میرم میشینم کامنت های سالهای دور رو میخونم ، خیلی جالبه

آخرین کامنت مال سال ۹۲ هست.

بازم میام ، خواستید کامنت بذارید. 

من نه عاشق هستم نه محتاج نگاهی که بلغزد برمن!
من خودم هستم وآن حس غریب که به صدعشق وهوس می ارزد




خوشبختی یعنی
قلبی را نشکنی
دلی را نرنجانی
آبرویی را نریزی
ودیگران ازتو آسیبی نبینند
حالا برو ببین چقد خوشبختی!




شب ها وقتی می خوای بخوابی
می بینی کسی رو نداری که بهت فکر کنه
اینجاست که می فهمی تنهایی




خیلی خوبه کسی رو داشته باشی که
بی منت بغلت کنه
بی منت باهاش درد و دل کنی
بی منت باهات گریه کنه
بی منت پشتت باشه
بی منت دوستت داشته باشه
بی منت رفیقت باشه …

توی آسانسور وایساده بودم یه دختری هم سوار شداول ساکت بود بعد گفت :چطوری؟ گفتم :الحمدلله یه نگاهی به من کرد و هندزفری شو جابجا کرد! معلوم شد داره با تلفن حرف می زنه! هیچی دیگه منم تسبیحم رو از تو جیبم در آوردم ادامه دادم :الحمدلله الحمدلله. ساعت ۵صبح پدر صبحانه میخورد و من شام. به فاصله نسلها می اندیشم. دیروز کیف پولمو دادم به بابام برام نگه داره تا برم دستشویی وقتی برگشتم دیدم واسه همه فالوده ه اینقدر خوشحال شدم ولی عمق فاجعه اونجا بود که کیف